لبخند غمگین
اما نه لبخند حقیقی
لبخندی دروغین
لبخندی که در پوشی است بر غم های فراق
غم های کهنه و پوسیده ی زیر زمین
غم های سنگین
غم هایی که چون زخمی می مانند که هر دقیقه و هر لحظه نمک بر آنان بپاشند.
غمهایی غمناک
غم دوری تو...
اما در میان این همه غم، دست هایی از جنس امیدواری
رو به آسمان از دل شب تاریک او را صدا می زنند.
و طلب دیدار دارند.
آقا جان کی می آیی تا تمامی غمهایم را از پشت سد لبخندم بیرون بریزم...
کی می آیی تا دریای طوفانی چشمانم به آرامش برسد...
کی می آیی تا چشمهایم را به تو بدوزم...
کی می آیی تا دست از فریاد زدن بردارم...
دیگر گریه کار ساز نیست...
سر به بیابان گذاشته ام و با تمام وجود فریاد می زنم، پس کی می آیی.